کد مطلب:28711 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:107

سفارش احنف بن قیس به ابو موسی












2616. وقعة صِفّین - به نقل از جُرجانی -:واپسین كسی كه ابو موسی را بدرود گفت، احنف بن قیس بود كه دست وی را گرفت و به او گفت:ای ابو موسی! اهمّیت این كار را دریاب و بدان كه آینده به آن بسته است و اگر تو [ حقِّ] عراق را تباه كنی، دیگر عراقی وجود نخواهد داشت. پس تقوای الهی پیشه كن كه تقوا، دنیا و آخرتت را تأمین می كند. فردا كه عمرو را ملاقات می كنی، در سلام گفتن به وی پیش دستی مكن. گر چه پیش دستی در سلام گفتن، سنّت است، او شایسته آن نیست. وبه او دست مَدِه، كه این دست امانت است. مبادا كه او تو را بر بالای مجلس نشانَد كه این كار، نیرنگ است. و با او به تنهایی دیدار مكن و بپرهیز از آن كه در مكانی با تو سخن گوید كه به نیرنگ، مردان و گواهانی در آن پنهان شده باشند.

سپس احنف خواست ابو موسی را بیازماید كه در دلش در باب علی علیه السلام چه می گذرد. پس به او گفت:اگر عمرو در خشنود شدن به حكومت علی با تو همراهی نكرد، او را مخیَّر گردان كه [ راضی شود] مردم عراق، هر یك از قریشیان شام را كه می خواهند، به خلافت برگزینند. بدین سان، ایشان گزینش را به عهده ما می نهند و ما هر كه را خواهیم، برگزینیم. امّا اگر این را نپذیرفتند، پس شامیان هر یك از قریشیان عراق را كه می خواهند، برگزینند، كه اگر چنین كنند، باز كار [ خلافت ]در میان ما باشد.

ابو موسی گفت:آنچه گفتی، شنیدم؛ و به سخن [ اخیر] احنف، اعتراضی نكرد.

پس احنف بازگشت و نزد علی علیه السلام آمد و گفت:ای امیر مومنان! به خدا سوگند، ابو موسی نخستین كَره اش را از مَشكش بیرون آورد (خود را افشا كرد). جز این نمی نگرم كه مردی را مأموریت داده ایم كه از خَلعِ تو اِبا ندارد.

علی علیه السلام گفت:«ای احنف! خداوند بر كار خویشتن چیره است».

گفت:[ ولی] ای امیر مؤمنان! ما از چنین وضعی نگرانیم.

آن گاه، ماجرای احنف و ابو موسی در میان مردم بر سر زبان ها افتاد.[1].









    1. وقعة صفّین:536، الفتوح:208/4، الإمامة والسیاسة:154/1.